تاريخ ادبيات اندلس
برگردان: آذرتاش آذرنوش
1. دورنماي تاريخي
فاتحان مسلمان ( عرب ها و بربرها ) به دنبال جهشي كه بعدها تا پواتيه در فرانسه پيششان برد، حدود سال 92 هجري به اسپانيا وارد شدند، و بدين سان، اندلس، استاني از استان هاي خلافت دمشق گرديد و تا سال 138 هجري فرستادگان سلسله ي اموي بر آن حكومت كردند. پس از چندي ميان اعراب و بربرها، و حتي ميان « اعراب شمال » و « اعراب جنوب » آشوب هائي به پا خاست. در اين زمان، عباسيان جاي امويان را در شرق اسلام گرفتند. اما يكي از اميران اموي به نام عبدالرحمن توانست از گزند كشتارهائي كه به دنبال تغيير حكومت صورت مي گرفت بگريزد و خود را به اندلس رسانيده در شهر قُرْطُبه امارتي به پا كند، و سپس بر سپاهيان عباسي چيره گردد و در سال 137 هجري سلسله ي امويان اندلس را پايه ريزي كند. اين سلسله تا سال 423 هجري دوام يافت و اميران بسيار لايقي چون عبدالرحمان سوم از ميان آن برخاست كه در سال 317 هجري خود را خليفه خواند.بناي سلسله ي اموي به سرعت فرو ريخت و جاي خود را به انبوهي از سلسله هاي محلي و زودگذر ( ملوك الطوايف ) وانهاد كه عمده ترين و درخشان ترين آن ها، سلسله ي عَبّاديان اِشبِيله ( 414 تا 484 هجري ) بود. اينان كه از جانب مسيحيان مورد تهديد قرار گرفته بودند، از سلسله هاي بربر مغرب ( مراكش ) ياري طلبيدند. دو سلسله ي مرابطون ( قرن پنجم هجري ) و الموحّدون ( قرن ششم هجري ) به ترتيب توانستند خطر مسيحيان را برطرف سازند، اما خود به عنوان حاكم،سلسله هاي كوچك اندلس را تحت سيطره درآوردند.
پس از شكست مسلمانان در لاس نواس در نزديكي تولوسا ( سال 609 هجري )، تسلط اعراب بر اسپانيا رو به كاهش نهاد؛ سپس چندي در اميرنشين غرناطه كه مقر نصريان ( بنوالاحمر ) بود ( از 630 تا 898 هجري ) داوم يافت و عاقبت، با از ميان رفتن اين سلسله، به كلي نابود شد. آخرين حمله ي مورها Maures و يهوديان [ بر بازمانده ي اعراب در اندلس، ] در سال 1018 هجري واقع گرديد.
در اين چارچوب تاريخي، ادب عربي اسپانيا مسيري را پيمود كه به مسير ادبيات شرق اسلام شبيه بود، اما با آن هم عرض نبود. تا پيش از قرن پنجم هجري، ادبيات اندلسي، اثر بديع و تازه ي عمده اي عرضه نكرده بود، بلكه علي رغم رقابت هاي سياسي، غرق ستايش بغداد بود و مي كوشيد به آن شباهت جويد. در قرطبه، تعدادي شاعر درباري، يك دانشگاه و نيز كتابخانه ي معروف اَلحَكَم پديدار شد. در دربارهاي « ملوك الطوائف »، مراكز فرهنگي به وجود آمد و به تشويق نويسندگان و شاعران پرداخت. تأثير محيط جغرافيائي و تماس با مسيحيان و اختلاط نژادها به فعاليت هاي ادبي اندلس، رنگي خاص بخشيد، يعني تا حدودي آنرا « ملي » گردانيد. البته زبان عربي و ميراث هاي ادبي و فكري شرق اسلام اتحاد فرهنگي را ميان اندلس و ديگر نقاط جهان اسلام، سخت پايدار نگه داشته بود. اما شكوفائي وسيع قرائح و آثار ادبي در اسپانياي قرن پنجم هجري، تا حد زيادي از درخشش خاور اسلامي كاست و به مغربيان، نوعي شعور و وجدان « محلي »، و احساس تندي نسبت به ارزش و حتي برتري خود بر شرقيان بخشيد.
ايشان كه تا آن زمان نسبتاً مسحور بغداد و فرهنگ و ظرافت آن بودند، از قرن پنجم ديگر آن « عقده ي حقارت » را از دست دادند، و حتي به عكس، فرهنگ و آثار ادبي و فنون و موسيقي همه در آن جا گسترش و ظرافت يافت. كار به جائي رسيد كه اندلس عربي، نه تنها ديگر استاد و كتاب درسي و شاعر و موسيقي دان و آوازخوان و الگوهاي تمدن را از شرق وارد نمي كرد، بلكه به نظر مي رسد كه خود از حدّ فرهنگي و اجتماعي خاور اسلامي درگذشته و عظمت و ظرافت را تا درجه اي به هم درآميخته كه شرق هرگز به آن درجه نرسيده بوده است. (1)
با اين همه، نحوه ي ادراك اهل اندلس از اسلام كه در آغاز بسيار جدّي بود، زود به خشكي گرائيد و در ذهن علماي دين يا فقيهان كه مدافعان سرسخت اجراي احكام ديني در معناي دقيق و خشك آن بودند، به آئين گرائي شديدي تبديل شد. اين « قانون پرستي » سخت پر تشويش بود و گردانندگان آن، سخت مراقب؛ و از آن جا كه نسبت به ديانت، حساسيت شديدي داشتند، از براي هرگونه اتهام زدن و محكوم كردن آماده بودند، و احكامي را طلب مي كردند كه نتايج ملموس داشته باشد. بدين سان، آثار فلسفي و حتي آثار الهيون مدرسي، از جمله تأليفات غزالي را به آتش كشيدند.
با اين همه، سخت گيري هاي ضد هنري و ضد روشنفكري، خالي از برخي استثناء ها نبود. در ميان فقيهان، گروهي شاعر و فيلسوف و پزشك و حتي « انسان دوست » مانند قاضي ابوبكر بن العربي ( متوفي در 575 هجري ) نيز پيدا شد. (2)
خوب است اين نكته را نيز اضافه كنيم كه اسپانياي قرن ششم هجري، به صورت مركز « تحليل و تركيب » ميان انديشه و علوم عربي از يك سو، و حكمت نوپاي مدرسيون مسيحي از سوي ديگر درآمد؛ و به اين ترتيب، از طريق ترجمه ي آثار تازي به لاتيني ( به واسطه ي زبان عبري ) (3) نقش ميانجي گري بسيار عمده اي بازي كرد.
خوب است اينجا به صقلّيّه ( سيسيل ) هم اشاره اي بكنيم. سلسله ي اغلبيان تونس كه جزائر مالت و ساردني را تصرف كرده شهر رم را مورد تهديد قرار دادند، جزيره ي صقلّيّه را در قرن چهارم هجري، مستعمره ي خود ساختند. اما اين جزيره، از نظر ادبيات عربي اهميت نيافت مگر زماني كه پادشاهان نورماند، خاصه فردريك دوم و رژه ي دوم ( قرن پنجم هجري ) بر آن حكومت يافتند. از نظر ديني و فرهنگي، صقليه نخست به واسطه ي اولين فاتحان آن سرزمين ( كه تنها حنفيان باخترزمين بودند ) به شرق وابسته بود. اما زماني كه اسپانيا به صورت مركز ادبي مهمي درآمد، روابط ميان آن با جزيره ي صقليه كثرت يافت. ما اين نكته را هنگام گفتگو از ابن حَمْدِيس و الادريسي و ابن سَبعين، دوباره خواهيم ديد.
2. شعر تازي در اندلس
الف- ويژگي هاي آن
تا پيش از قرن ششم هجري، شاعران اندلس نادراند و آثارشان نيز از نظر شكل و معني، با آثار شاعران شرقي تفاوتي ندارد.اما از قرن ششم هجري، شاعران كثرت يافتند، قريحه هائي در عين حال نيرومند و جذّاب پديدار شد و آثار شاعران نيز از تازگي نسبي برخوردار گرديد. شعر اسپانيائي، برخلاف شعر شرقي كه از امتيازات طبقه ي متوسط يا عالي اجتماع بود، جنبه ي همگاني يافت و مورد ستايش عامه ي مردم قرار گرفت. شاعران، نه تنها از ميان مردم فرهنگ يافته و اميران و وزيران و حكما و پزشكان و فقيهان و صوفيان، كه از ميان بي سوادان و نابينايان و صنعت گران و كشاورزان نيز برمي خاستند، حتي گروه نسبتاً كثيري زن شاعر پديدار شد. چشم و همچشمي ميان دربارهاي رقيب، موجب گرديد كه شعر به صورت حرفه اي مورد علاقه و البته بسيار ناپايدار درآيد، و شاعران نيز غالباً « نوكران خوشبختي » گردند كه خانه و خوراكي رايگان مي جويند و متاع شعر و ذوق خود را اينجا و آنجا عرضه مي كنند؛ آخر ممكن نبود كه همه وزير گردند، خاصه كه وزيران نيز خود از گزند حسادت ها و خشم ها و يا زندان و تبعيد در امان نبودند. (4)
شاعران اندلس، با تغييردادن برخي قوالب عروضي و استفاده ي بيشتر از موضوعاتي كه در شرق معروف بود اما كمتر با موفقيت مورد بسط قرار گرفته بود، توانستند نوعي تازگي و اصالت در فراورده هاي شعري خود پديد آورند. اين قالب هاي تازه را « مُوَشحّات » مي خواندند ( و اين نام از نوعي گردنبند زنانه اقتباس شده ). موشحات را شكل هاي گوناگوني است، و مركب اند از چندين قطعه شعر كه ترجيع هائي آن ها را به روش هاي بسيار مختلف، از هم جدا مي سازد. قالب زير نمونه اي از آن هاست:
AA, BBBAA, CCCAA ...
قواعد موضح سازي، كم كم پيچيده و عاقبت مدون شد و به همين جهت، از اين نوع شعر كه آن چنان به ذوق غربيان نزديك و آن چنان آهنگين بود، هرگونه ذوق طبيعي و خود به خودي رخت بربست. (5) در اين اشعار كه با آواز تناسب داشت، بيشتر معاني ظريف و سبك را ( چون موضوعات عاشقانه، بيان لذائذ، و وصف طبيعت ) وارد مي كردند، و وصف طبيعت جاي بسيار وسيعي را در آن ها اشغال كرده است، واين خود يكي از مظاهر تازگي در شعر عربي اندلس است. البته اين اوصاف در شرق اسلام هم مورد علاقه بود؛ شاعران اندلس هم بسياري از اين معاني را اخذ كردند، لكن ايشان وصف باغ و گل و مناظر طبيعي و فصول سال و بخصوص بهار را ترجيح مي دادند و دوست داشتند به طبيعت شخصيت انساني ببخشند و آن را به سخن گوئي وادارند و مثلاً صحنه هاي مناظره ميان گل ها به وجود آورند. به اين ترتيب توانستند در تشبيهات و تصاوير و مناظري كه وصف مي كردند، رنگ محلي خود را وارد سازند و به موضوعاتي كه پيش از آن توسط شرقيان دست كاري شده بود، طعم تازگي بخشند.
ب- عمده ترين شاعران اندلس
در خلال قرن چهارم هجري، ابن هاني ( متوفي در 362 هجري ) در اندلس به دنيا آمد. وي شاعري درباري بود و مداح فاطميان مصر گرديد. ابن هاني در صف شاعران نوخاسته ي شرق درآمد؛ او را متنبّي قياس مي كنند كه البته خالي از اغراق نيست.ابوعامر بن شُهَيد ( متوفي در 426 هجري )
شاعر دربار عامريان قرطبه بود.المعتضد ( متوفي در 434 هجري )
« پادشاه » اشبيليه، از سلسله ي كوچك اما پردرخشش عَبّاديان، اميري فعال و زبردست بود. وي در عين حال شاعر و اهل ذوق هم بود.المُعتمِد ( متوفي در 484 هجري )
پسر معتضد پيش گفته، اگرچه در كار حكمراني موفقيت پدر را حاصل نكرد، اما شاعر بزرگي بود.ابن زَيْدون ( متوفي در 464 هجري )
وزارت چند تن از اميران اشبيليه را به عهده داشت. وي دل در گرو عشق يكي از شهزادگان اموي اندلس به نام ولّاده كه شاعر نيز بود سپرد. اما ابن عَبدُوس كه در قرطبه وزارت مي كرد، به رقابت با او برخاست. ابن زيدون اشعار تهديدآميزي عليه وزير قرطبي سرود و بخصوص، هجاي معروفي به نام « رساله » نوشت كه هم رقيب را مضحكه ساخت و هم از براي شاعر زندان و تبعيد خريد. شاعر، در زمان اسارت و تبعيد، اشعار بسيار لطيف و دل آويزي از براي محبوب و ياران خود فرستاد.ابن عمّار ( متوفي در 477 هجري )
نيز از وزراي اشبيليه بود. اخلاق او كه مايه ي چنداني از اصالت نداشت، وي را به حسادت و خيانت، بخصوص نسبت به « همكارش » ابن زيدون و حتي نسبت به امير ممدوحش واداشت. به همين جهت هم عاقبت سر از تنش جدا كردند. آثار منظوم او به صورت بخش بخش باقي مانده است و نشان از هنري واقعي دارد.ابن عَبْدُون ( متوفي در 520 هجري )
نخست، وزير اميرنشين بَطَلْيوس و سپس وزير مرابطون بود. وي را شاعري بزرگ به شمار آورده اند و علت آن نيز بيشتر به سبب قصيده اي است به نام « البَشّامه » كه نظر شارحان را به خود جلب كرده و هنوز هم مورد تقدير و تمجيد تازيان است.ابن حَمْدِيس ( متوفي در 527 هجري )
در صقلّيّه به دنيا آمد و هنگامي كه نرمان ها به آن جا رسيدند. جزيره را ترك گفت و به دربار اشبيليّه پناه برد و در آن جا شاعر محبوب دربار گرديد. وفات او در شهر مَيُورقه يا بجايه رخ داده است.در اين جا نام شاعران مشهور بسياري را مي توانيم برشمرد كه از آن جمله بوده اند: ابن خفاجه، ابن اللَبّانه، ابن الحداد...
3. نثر عربي در اسپانيا
الف- نثر ادبي
بيشتر شاعران، خاصه وزيران شاعر نثرنويسان زبردستي نيز بوده اند؛ ما پيش از اين به « رساله ي » ابن زيدون در اين باب اشاره كرديم.اما مشهورترين اثر ادبي اندلس، كتاب « العقدالفريد » ابن عبدربّه ( متوفي در 329 هجري ) است كه از جمله ي مصنفات « ادب » است و فصول عمده ي آن به نام احجار كريمه معنون شده اند و محتواي آن نيز با محتواي آثار مشابهي از ابن قتيبه ( ر.ك به ص 146 از كتاب حاضر ) ارتباط تمام دارد. اما آن چه جالب توجه است، اين است كه كتاب ابن عبدربه منحصراً شامل رواياتي است كه از آثار شرق اسلام نقل شده؛ تنها نمونه هاي غربي، ابيات يا قطعات خود مؤلف است كه غالباً پي برده اعلام مي كند كه آن ها را بر اشعار ديگران ترجيح مي دهد.
ديرزماني پس از آن روزگار بود كه نخستين مصنّفات « ملي » پديدار شدند. يكي از مهمترين اين مصنفات، اثر ابن بَشْكُوال ( متوفي در 579 هجري؛ نام او شايد معرف پاسكال pascal باشد ) به نام « كتاب الصِّلَة » است كه فهرستي است در شرح احوال دانشمندان اندلس. ابن الأبّار ( متوفي در 659 هجري ) ذيلي بر آن كتاب نوشت كه « كتاب التكملة لكتاب الصلة » نام دارد.
الفتح بن خاقان ( متوفي در 535 هجري )
متولد شهر غرناطه، اديبي سرگردان و طفيلي بود كه زمان امر كتابت را در حكومت غرناطه به عهده گرفت و سرانجام در كشور مغرب خفه اش كردند. كتاب « قلائدالعِقيان » او شامل شرح احوال رجال است كه به چهار بخش شده اند ( اميران، وزيران، دانشمندان، شاعران و اديبان )؛ نقل قول هائي نيز با شرح حال ها همراه است. اين كتاب كه به نثر مسجع و با زرق و برق و تكلف نگاشته شده، فوائد بسيار دربردارد.ابن بَسّام ( متوفي در 542 هجري )
در كتاب « ذخيرة » خود، براستي مورخ شعر عربي اندلس قرن پنجم هجري است.ابوعامر بن شُهَيد ( متوفي در 426 هجري )
شاعر دربار قرطبه، در عين حال نويسنده ي رساله اي است كه از حيث ذوق و روش نسبتاً بديع است. اين اثر، « رسالة التوابع و الزوابع » نام دارد كه رواياتي از آن در « ذخيرة » ابن بسّام آمده است. موضوع كتاب، ديدار مؤلف از ديار جنيّاني است كه الهام بخش شاعران و نويسندگان اند؛ جنّ يكي از اين شعرا، راهنمائي مؤلف را به عهده دارد. وي گفتگوها و مشاجراتي را ميان نويسندگان و شاعران فرض كرده بدين ترتيب فرصت آن را مي يابد كه به روشي طنزآميز و گاه با هزلي نيش دار، ايشان را از نظر ادبي مورد انتقاد قرار دهد. وي بر ارزش برخي ( چون امرؤالقيس و ابونواس ) اذعان دارد، و برخي ديگر را ( چون بحتري و بديع الزمان همداني را ) به باد انتقاد مي گيرد. ابن شهيد ذوق انتقادي جالب توجهي از خود نشان داده و روانشناس نسبتاً خوبي به نظر مي آيد. وي علي الخصوص بر رابطه ي ميان جسم و روح در كار ادبي عنايت مي ورزد. بعيد نيست كه، بنا به نظريه ي هانري پِرِس (6)، اين اثر شگفت، تحت تأثير عواملي كه از سرزمين دوردست بيزانس رسيده بوده، تكوين يافته باشد، و نيز شايد، بر حسب احتمالات زكي مبارك (7)، در القاي پيش درآمد مطايبه آميز « رسالة الغفران » در ذهن ابوالعلاي معري سهيم بوده باشد.ب- علم لغت
در اين رشته، چندين نام مشهور ظاهر شده است. از جمله القالي ( متوفي در 357 هجري ) متولد ارمنستان بود كه در خدمت استادان بغداد تلمّذ كرد و در اسپانيا مسكن گزيد و آن جا كتاب « امالي » خويش را تأليف- يا بهتر بگوييم، املاء- كرد، كتاب شامل است بر مطالعات لغوي در زمينه هاي گوناگون ( مثلاً: قرآن، حكايات كهن ... ) كه با شواهد شعري همراه است. نيز: ابن سِيَده ( متوفي در 458 هجري ) كه آثاري از خود به جاي گذاشته است. كه از نظر روح علمي و توجهات منطقي، بسيار گران قدراند؛ از آن جمله است « المخصّص » كه قاموسي است بر اساس قياس، و نيز قاموس الفبائي ديگري كه كتاب « العين » خليل را به ياد مي آورد.همچنين خوب است از اين چند تن نيز نام ببريم: الأعلم الشَنْتَمري ( متوفي در 476 هجري؛ نام او شامل است بر كلماتِ سَنْت ماري= مريم مقدس )؛ ابن خَروف ( متوفي در 610 هجري )؛ الشريشي ( متوفي در 619 هجري ).
ج- تاريخ
الرازي ( احمد، متوفي در 344 هجري )
كه دنباله ي سنت پدر را گرفته بود، به تاريخ اسپانياي اسلامي نيز پرداخت و در اين باب چندين كتاب تأليف كرد. وي را « التاريخي » ( وقايع نگار ) مي خواندند. كارهاي او توسط پسرش عيسي دنبال شد.ابن القوتيه ( متوفي در 367 هجري )
كه از يك شاهزاده خانم گوت ( = قوتية ) و يك مرد عرب زاده شده بود و بعدها امر قضا و رياست شرطه ي قرطبه را به عهده گرفت، چندين كتاب در باب لغت و تاريخ فتوحات اندلس تأليف كرده است. اشعاري چند نيز به وي نسبت داده اند.لازم است از ابن حيّان ( متوفي در 466 هجري ) و الباجي ( متوفي در 570 هجري ) و نيز ابن العِذاري ( متوفي در قرن 13 هجري ) صاحب « البيان المغرب » نام ببريم. كتاب ابن العذاري كه از اديبان مراكش بود، به طور ناقص باقيمانده و موضوع آن، تاريخ اندلس و آفريقاي شمالي است. در اين كتاب، قطعاتي از كتاب هائي كه اينك مفقوداند نقل شده است.
د- جغرافيا
در اين زمينه، چندين نام مشهور و چندين اثر تازه و بديع مي شناسيم. (8)البَكْري ( متوفي در 487 هجري )
كه در جنوب غربي اسپانيا تولد يافته بود، به قرطبه رفت. وي در امارت نشين المُريه تقرب يافت و شاعر دربار گرديد. اما دست از مطالعات خود برنداشت و كتاب هاي نسبتاً بي ارزشي در باب لغت تدوين كرد. اما دو كتاب جغرافيائي او بسيار جالب توجه است. يكي از آن دو، يعني « معجم ما استعجم » درباره ي نام هاي امكنه اي است كه در شعر كهن و تواريخ قديمي و يا مجموعه هاي حديث مذكور است. در كتاب دوم كه « كتاب المسالك و الممالك » نام دارد، به وصف جهان، آن چنان كه در قرن پنجم هجري معروف بوده پرداخته است. از اين كتاب فقط بخش هائي به جاي مانده كه از آن جمله است بخش مربوط به شمال آفريقا و سودان. نحوه ي عرضه ي مطالب در اين كتاب بسيار دقيق، و اسلوب آن بسيار خشك است.الإدريسي ( متوفي در 562 هجري )
متولد شهر سبته، در آغاز جواني به منظور تعلم، به قرطبه رفت؛ پس از آن به سفرهائي دور و دراز پرداخت و به آسياي صغير و حتي فرانسه گام نهاد. عاقبت، به خدمت رُجر دوم ( رُژه ) پادشاه صقلّيّه شد كه « دربار خويش را در شهر پالرم، به مركز مطالعات بسيار درخشان تبديل كرده بود. » « ادريسي، به خواهش اين امير، جهان نمائي از سيم بساخت » « و به منظور عرضه ي بهتر اين كار، به استناد مشاهدات شخصي و به ياري ملاحظاتي كه از كتب ديگر سياحان استخراج كرده بود، دست به تأليف اثر عظيمي در جغرافيا زد » كه « نزهة المشتاق » نام دارد، اما بيشتر به « كتابُ رُجار » مشهور است. همچنين از براي گيّوم اول ( = غليالُم ) كه جانشين رژه بود، خلاصه اي از كتاب نخست فراهم آورد و آن را « روض الأُنس » خواند. از اين خلاصه هم، فقط خلاصه اي در دست است كه هنوز خطي است و به چاپ نرسيده است.ابن جُبَير ( متوفي در 614 هجري )
در بَلَنْسيه ي اسپانيا به دنيا آمد و در خلال زندگي، سه بار حج خانه ي خدا گذاشت و عاقبت در شهر اسكندريه كه در آن قبول تدريس كرده بود، وفات يافت. وي، با تأليف شاهكاري كه هرگز نظير نيافت، نوع ادبي تازه اي را باب كرد. گزارش نخستين سفر او كه « رحله » خوانده شده، در واقع يادداشت هاي روزانه ي مردي است هوشمند و تيزبين و ظريف كه در عين حال قادر است نثري گونه گون، گاه خشك و مشوش، اما غالباً رنگارنگ و دلنشين به كار برد. پس از ابن جبير بسياري كساني « رحله » نوشتند، اما هيچيك نه آن حس توازن را داشتند، نه آن شامه ي كشف موضوعات اساسي را و نه آن ذوق هنري را. (9)هـ- علوم
الزهراوي
( ابوالقاسم كه در قرون وسطي در غرب ابولكسيس Abulcasis خوانده مي شد؛ متوفي در 404 هجري ) از جراحان مشهور قرطبه بود.ابن البيطار ( متوفي در 646 هجري در دمشق )
از مالقه برخاست، بسيار سفر كرد و به مطالعه ي گياهان علاقمند شد و به « بزرگ ترين گياهشناس زمان خود » شهرت يافت. وي دو كتاب درباره ي داروهاي مفرد، و معالجاتي كه بر حسب اندام هاي بيمار تنظيم يافته، تأليف كرده است.و- فلسفه
فلسفه كه از واردات شرق به غرب بود، علي رغم مخالفت فقهاي آن سرزمين، مورد توجه چندين تن از مردان صاحب ذوق قرار گرفت:ابن باجه ( متوفي در 533 هجري )
در سرقسطه تولد يافت و زماني هم در آن شهر به مقام وزارت رسيد. عاقبت در شهر فاس، به اشاره ي دشمنان كه او را كافر قلمداد كرده بودند، مسموم شد. ابن باجه، به عنوان فيلسوف، چندين شرح بر ارسطو، و چند رساله ي شخصي نوشت. اما او به علوم طبيعي و علم حساب و پزشكي هم عنايت داشت. اروپائيان قرون وسطي، او را به نام آوِمپاس Avempace مي شناختند.ابن طُفَيل ( متوفي در 595 هجري )
در وادي آش ( Guadix ) متولد شد، در غرناطه به تعليم طب پرداخت. امر كتابت چند امير را به عهده گرفت، و به عنوان پزشك به دربار موحدون پيوست. هم او بود كه ابن رشد را نزد موحدون برد و ابن رشد به جاي او پزشك دربار شد. ابن طفيل خود عاقبت در مراكش وفات يافت. شهرت او بيشتر زائيده ي داستان فلسفي « حيّ بن يقظان » ( زنده ي بيدار ) است. اين كتاب حكايت مردي است كه به هنگام كودكي، در جزيره اي خالي از سكنه رهايش كردند و او، از طريق تفكر و مشاهده، همه ي ساخت نوافلاطوني اشراق را- آن چنان كه نزد مشائيون مسلمان مشهور است- كشف كرد.ابن رشد ( Averroes، متوفي در 595 هجري )
در قرطبه تولد يافت، در فلسفه و علوم مطالعات عميقي كرد، بارها امر قضا را به عهده گرفت، به عنوان پزشك جانشين ابن طفيل در دربار موحدون گرديد، به سبب عقايد فلسفي اش مورد زجر و تعقيب قرار گرفت، و عاقبت در مراكش وفات يافت. وي آثار متعددي در باب پزشكي و نجوم و فلسفه تأليف كرده است. او را بيشتر به عنوان شارح ارسطو و مدافع فلسفه در مقابل غزالي و نيز باني چندين نظريه ي فلسفي/ الهي ( خاصه درباره ي رابطه ي عقل و ايمان، و وحدت عقل فعال ) مي شناسند. اين نظريه ها نتايج گوناگوني به بار آورد و غرب مسيحي را به نحو قابل ملاحظه اي به جنب و جوش انداخت.ز- علوم ديني
در اسپانيا، علوم ديني تحت سيطره ي فقيهان سخت گير مالكي قرار داشت. از آثار السُهَيلي ( از اندلسياني كه به سال 581 هجري در كشور مغرب وفات يافته ) درباره ي قرآن كه بگذريم، تصنيفات دست اولي در اين زمينه نمي شناسيم، تنها ابن حَزْم و ابن سبعين شايسته ي ذكراند؛ اولي به عنوان مورخ اديان، و دومي به خاطر تحقيقاتي كه در زمينه ي روانشناسي تعقلي و عرفاني انجام داده است. اما ابن العربي با آن كه در اندلس زاده شده، خميرمايه ي آثارش را از شرق اخذ كرده و همان جا آن ها را نگاشته است ( ر.ك به ص 224 از كتاب حاضر ). مناظره با مسيحيان هم شايسته ي ذكر است، و ابن حزم بود كه در اين باب استادي به خرج مي داد.ابن حَزْم ( متوفي در 457 هجري )
در قرطبه به دنيا آمد. بعدها به حوادث و آشوبهاي آخرين سال هاي حكومت امويان در اندلس آلوده شد؛ زماني كه وزارت كرد، در جنگ ها شركت جست، تبعيد شد، به زندان افتاد و عاقبت زندگي را وقف مطالعه كرد. وي از مذاهب اربعه ي اهل سنت كه در اسلام برتري يافته بودند، روي بگرداند و به فرقه ي ديگري، يعني ظاهريه پيوست و عمده ترين نماينده ي آن مذهب شد. ابن حزم كه در مناظره زبردست و پي گير بود، با شدت تمام عليه اصول مذاهب اربعه به مبارزه برخاست و در تصانيف تفسيري و حكمي خود كوشيد منحصراً به لفظ ( به معناي ظاهري و مستقيم الفاظ قرآن و حديث ) و اصل حجيّت متمسك باشد.روش مشاجره ي گزنده ي او در كتابي حكيمانه كه « الملل و النحل » نام دارد آشكار است. وي در اين كتاب، با شدت هرچه تمام تر، بر اكابر شيوخ اهل سنت حمله مي آورد و در عين حال، گه گاه مي كوشد نسبت به آنان جانب انصاف را مراعات كند. نيز مجدّانه به بررسي متون يهودي و مسيحي پرداخته از آن ها هر چه را به نظرش متناقض و بي معني و اشتباه و تحريف شده و يا غيراخلاقي و مغاير شرافت مي رسد، استخراج كند.
اما اين مشاجره گر خشنِ آرام ناپذير، در كتاب « طوق الحمامة »، شاعري دلنشين، روانشناسي ظريف و مردي اهل ذوق جلوه مي كند؛ كتاب، مجموعه ي منتخباتي است در باب عشق كه به نخستين دوران هاي زندگي ادبي او مرتبط است.
ابن سبعين ( متوفي در 669 هجري )
در مُرسيه تولد يافت، چندي در سبتيه زيست و عاقبت در مكه ي مكرمه وفات يافت ( گويند در آرزوي پيوند به حق تعالي خودكشي كرد ). در شهر سبته بود كه او كتاب « الاجوبه ... » را نوشت، و آن « جواب هاي يمني » است به « اسئله ي صقلي »، يعني پرسش هائي كه امپراطور فردريك دوم طرح كرده بود. وي كتاب هاي ديگري نيز دارد كه هنوز شهرتي نيافته اند. از آن جمله است: « بُدّالعارف » ( در ماوراء الطبيعه )، « اسرار الحكم المشرقية » ( در تصوف ). « دعاء حرف القاف » ( دعائي كه همه ي كلمات آن با حرف قاف شروع مي شوند ). لوئي ماسينيون او را چنين تعريف كرده است: « فيلسوف » اندلسي، پيرو باريك بين ارسطو است، اما روحي تلخ مزاج و پراضطراب دارد. نقدي روانكاوانه در باب تاريخ فلسفه بنا نهاد و عاقبت به نظريه اي در تصوف رسيد كه مبني بر تركيب صورت و ماده بود. طبق اين نظر، خداوند، « شكل » همه ي ارواح و اجساد است ». (10) نظريه ي ابن سبعين « انحصارطلبي نيست، بلكه واكنشي است در مقابل گرايش هاي توحيدي صوفيان مسلمان در آن روزگار. لحن غالباً تكبّرآميز و كوبنده ي او كه به نظر ما اين چنين ناخوشآيند مي رسد، از آن جا ناشي است كه مجامع ادبي زمان وي با روحيه ي انتقادي همساز نبودند. معذلك ابن سبعين قادر است نسبت به كساني كه مورد انتقاد قرار مي دهد جانب انصاف را مراعات كند ». (11) وي همچنين يك مجمع مذهبي پايه ريزي كرد كه به نام خود او « سبعينيه » مشهور است.4. نصريان ( بنوالأحمر ) غرناطه
براي اينكه سخن را درباره ي ادبيات عربي اندلس ختم كنيم، خوب است چند كلمه اي هم درباره ي آخرين نمايندگان اين ادب بگوئيم؛ اگرچه ايشان نسبت به زمان مورد بحث ما متأخرتراند.موفقيت مسيحيان در بازپس گرفتن اسپانيا، سلطه ي اعراب را در آن ديار به اميرنشين غرناطه منحصر گردانيد. سلسله ي نصريان يا اميران بنوالاحمر ( از 630 تا 898 هجري ) كه در آن شهر حكومت مي كردند، عظمت دوران كهن را در مقياسي كوچكتر اما بسيار درخشان، از نو زنده ساختند. بخش اعظم فراورده ي ادبي اين روزگار از دست رفته است. البته مي توانيم از تعدادي شاعر و اديب و حكيم و مورخ نام ببريم. اما از آثار ايشان اطلاع زيادي نداريم و ظاهراً ارزش فراواني هم نداشته است. از طرف ديگر اعراب بيش از پيش دست به كوچيدن از اسپانيا زده بودند و از دريا گذشته در آفريقا مسكن مي گزيدند.
در اين ميان، تنها نامي كه شايسته ي ذكر است. لسان الدين بن الخطيب ( متوفي در 776 هجري ) است كه مرد سياسي بسيار پرمايه اي بود و چندين بار وزارت يافت. زندگي او آكنده به مصايب، از قبيل حسادت ها، اسارت ها، اتهامات به كفر و تبعيد بود. عاقبت وي را در زندان خفه كردند و مردم كه روز بعد از ماجرا آگاه شدند، سخت خشمناك گرديدند. وي ضمناً شاعري زبردست و يكي از بزرگترين نويسندگان ادبيات عرب بود. حدود شصت اثر در باب ادب، فلسفه، تصوف، تاريخ و پزشكي به وي نسبت مي دهند كه از آن همه، تنها بخشي به جاي مانده است. آخرين موشحات اندلسي را هم او سروده است. در نثر او، با آن كه مسجع و پر آرايش است، غالباً حالت طبيعي و ظرافت در هم آميخته اند.
پينوشتها:
1. مقايسه شود با
Peres, La Poesie andalouse en arabe classique au XI S., Paris, 1937, pp. 40-47.
2. مقايسه شود با مرجع پيشين، ص 24 و 28.
3. مي دانيم كه انديشه ي يهودي نيز در اثر اين برخوردها با اسلام، جنب و جوشي يافت و غني گرديد.
4. ر.ك به. Pérés, ibid., p. 4g sg.
5. موشحات كه در شعر و زبان عاميانه هم مقبول افتاده بودند، اين اقبال را يافتند كه مورد استفاده ي مردان هنرمندي چون ابن قُزْمان ( متوفي در 556 هجري ) شاعر مجون، و الششتري شاعر صوفي ( متوفي در 667 هجري ) قرار گيرند. آثار اين شاعر اخير را چون آثار ابن فارض، غالباً در معناي غيرديني قرائت مي كنند.
6. Cf. Peres, La Poesie andalouse ..., p. 38.
7. ر.ك. Cf. Zaki Mubarak La prose arabe au IV s. de l"hegire, Paris, 1931, p. 239.
8. Blachere, Extraits des principaux geographes arabes, 1932.
ذيل کلماتي که در متن ذکر کرده ايم.
9. رحله نويسان بسيار متعدداند. طبق تحقيق علمي همكارمان محمد الفاسي از انجمن مطالعات عالي مراكش درباره ي آثار آنان، تقريباً همه شان مغربي بوده اند، و اين غربيان، گوئي در مشاهده ي وضعيت واقعي كشورهائي كه مي ديدند، استعدادي راستين داشته اند.
10. Massignon, Recueil de textes inedits ... Paris, 1927, p. 123.
11. Massignon, Memorial H. Masset, Paris, 1928, p. 124.
عبدالجلیل، ج. م.؛ (1393)، تاریخ ادبیات عرب، مترجم: آذرتاش آذرنوش، تهران: مؤسسهی انتشارات امیرکبیر، چاپ ششم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}